انــوشـــه

یـــاد نــــامــه از یـگ گــــل پـرپـرشــده

انــوشـــه

یـــاد نــــامــه از یـگ گــــل پـرپـرشــده

تلخ

چه تلخ است دیدن پر خویش بر تیر آغشته به خون خویش ،بگذریم... . 

چه تلخ است دیدن پر خویش بر تیر آغشته به خون خویش ،بگذریم... .

همه بر تلخی کاممان واقفیم.بیماری که از درد بر خود می پیچد را یاد درد که درمان نیست. باید بر بالینش نشست و دوایش داد . زخمش را مرهمی نهاد . پس پی مرهمش رفتیم. اما هر چه بیشتر گشتیم کمتر یافتیم.  

تا آنکه روزی بر راهی حکیمی را یافتیم .از او پرسیدیم:زندگی چیست؟   

پاسخ گفت :زندگی فهم نفهمیدن هاست!   

افسوس مرهم دردمان را یافته بودیم اما ، یارای به دست آوردنش را نبود .چه که گلگونه بر بلندای کوهی نشسته بود که فتحش را  تلاشی بی پایان لازم بود.

خدای من  ! چه باید کرد.پشت سر ویرانیست و رو به رو  راه نرفته! 

ناگهان این ندا آمد:

"برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند کسی را به کسی نیست"  

 

بر ندای آمده لرزیدیم .اما باورش کردیم ، برخواستیم و بسوی نوشدارویمان رفتیم نوشدارویی که بر درمانگری اش  بس امیدواریم

نظرات 2 + ارسال نظر
جوجو جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ق.ظ http://bir-jand.blogsky.com

اینا رو از خودت در بکردی؟
قشنگ بودن

شما این طور فرض کنید

نسیم پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:55 ب.ظ http://nasimeironi.blogfa.com

عازم یک سفرم ، سفری دور به جایی نزدیک

سفری از خود من تا به خودم ، مدتی هست نگاهم

به تماشای خداست و امیدم به خداوندی اوست

فرا رسیدن ماه رمضان ، ماه بارش باران رحمت الهی مبارک
آپ هستم و منتظر نظرتون...

ممنون عزیز موفق باشی ، در لحظاتی که با یادش دلت لرزید التماس دعا[

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد