چه تلخ است دیدن پر خویش بر تیر آغشته به خون خویش ،بگذریم... .
چه تلخ است دیدن پر خویش بر تیر آغشته به خون خویش ،بگذریم... .
همه بر تلخی کاممان واقفیم.بیماری که از درد بر خود می پیچد را یاد درد که درمان نیست. باید بر بالینش نشست و دوایش داد . زخمش را مرهمی نهاد . پس پی مرهمش رفتیم. اما هر چه بیشتر گشتیم کمتر یافتیم.
تا آنکه روزی بر راهی حکیمی را یافتیم .از او پرسیدیم:زندگی چیست؟
پاسخ گفت :زندگی فهم نفهمیدن هاست!
افسوس مرهم دردمان را یافته بودیم اما ، یارای به دست آوردنش را نبود .چه که گلگونه بر بلندای کوهی نشسته بود که فتحش را تلاشی بی پایان لازم بود.
خدای من ! چه باید کرد.پشت سر ویرانیست و رو به رو راه نرفته!
ناگهان این ندا آمد:
"برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند کسی را به کسی نیست"
بر ندای آمده لرزیدیم .اما باورش کردیم ، برخواستیم و بسوی نوشدارویمان رفتیم نوشدارویی که بر درمانگری اش بس امیدواریم
اینا رو از خودت در بکردی؟
قشنگ بودن
شما این طور فرض کنید
عازم یک سفرم ، سفری دور به جایی نزدیک
سفری از خود من تا به خودم ، مدتی هست نگاهم
به تماشای خداست و امیدم به خداوندی اوست
فرا رسیدن ماه رمضان ، ماه بارش باران رحمت الهی مبارک
آپ هستم و منتظر نظرتون...
ممنون عزیز موفق باشی ، در لحظاتی که با یادش دلت لرزید التماس دعا[