امشب ای ماه، به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو ، همدرد من مسکینی
کاهش
جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید ،چه ها می بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت ، چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی ، غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که تو هم آیینه ی بخت غبار آگینی
باغبان ،خار ندامت به جگر می شکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی
شهریارا اگر آیین محبت باشد
چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی
"شهریار"